شايان دادورشايان دادور، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

بهترین من

ناز من

عسل من اين روزا خيلي با مزه و با مرام شدي خيلي مواظبه مني و كوچيكترين ناراحتي رو تو من حس مي كني. يه شب نمي خواستي بخوابي و نمي ذاشتي ما هم بخوابيم هي مي گفتي امرووزززززو بهتون بگم . ماهم مي گفتيم بگوووووووو. مي گفتييييي چراغو بگم يا مي گفتي: متكا رو بگم . از خيابون رد مي شديم يهو دستتو به نشانه ايست به راننده نشون دادي . بعد گفتي: الان راننده ميگه يا برم ياااااااا نرم ...
28 مهر 1392

سفر به مشهد

تاریخ ١٤ تا ١٨ مهر تصمیم گرفتیم سه تایی بریم مشهد اونم با قطار خلاصه با توجه به خاطره برگشت از مشهد با قطار سال قبل خیلی راضی به قطار نبودم ولی علیرضا بهمون اطمینان داد که هیییییییییییچچچچ مشکلی پیش نمی یاد و تضمینی با قطار رفتیم. انصافاً هم تو رفت و تو برگشت همکارای علیرضا حسابی سنگ تموم گذاشتن و خوش گذشت. هتل هاترا محل اقامتمون بود و اونم خدا رو شکر خوب بود. با توجه به سردی هوا ظهر ها می رفنیم زیارت و البته با وجود تو نمی شد خیلی زیارت کرد ولی در کل خیلی خوب بود مرسسسسسسسسسسییییییی بابا ادیددا یه خاطره جالب: تو قطار با یه پسره ٤ ساله دوست شدی. به زبون خودتون با هم صحبت می کردین. اون برات تعریف کرد که بابابزرگش بز و گوسفند داره...
20 مهر 1392

شيرين زبون

نازنین من این روزا بی نهایت بامزه شدی و قشنگ حرف می زنی هزار ماشاالله حافظت عاليه و هر جايي كه مي ريم با تمام جزئيات فرداش برامون تعريف مي كني. از با مزگيت هرچي بگم كمه. بي نهايت مهربون شدي. يه روز ناراحت بودم از موضوعي و اشك تو چشمام جمع شده بود و ... يهو رفتي دستمال آوردي مي گي پاكشون كن كه خوب شي. بعدمي گي اشكالي نداره برات كفش گهوه اي مي خريم گريه نكن . شبهاهم كه خيلي خوابت مي ياد اگه منو عليرضا يهو باهم حرف بزنيم مي گي بسه ديگه بخوابين ديشب تو خيابون وايستاده بوديم ماشين پشت سرمون بي دليل بوق مي زد. يهو سرتو آوردي بيرون گفتي: پ د ر س گ بيا برو انصافاً اين فحش عليرضا نيستا عاشقتيم منو بابا ...
13 مهر 1392

بدون عنوان

متن شعر به طاها به یاسین به طاها به یاسین به معراج احمد به قدر و به کوثر به رضوان و طوبی به وحی الهی به قرآن جاری به تورات موسی و انجیل عیسی بسی پادشاهی کنم در گدایی چو باشم گدای گدایان زهرا (س) چه شب ها که زهرا (س) دعا کرده تا ما همه شیعه گردیم و بی تاب مولا غلامی این خانواده دلیل و مراد خدا بوده از خلقت ما مسیرت مشخص، امیرت مشخص، مکن دل ای دل بزن دل به دریا که دنیا به خسران عقبا نیرزد به دوری ز اولاد زهرا نیرزد. و این زندگانی فانی جوانی خوشی های امروز و اینجا به افسوس بسیار فردا نیرزد  اگر عاشقانه هوادار یاری اگر مخلصانه گرفتار یاری اگر آبرو میگذاری به پایش یقینا یقینا خریدار یاری بگو چند جمعه گذشتی ز خوابت؟ چه اندازه در ندبه ها...
9 مهر 1392

لج بازي

این روزا که  اقتضای سنته بسیار لج بازی می کنی مخصوصاً با من . چون ازینکه می رم سر کار خیلی ناراحتی و منو مقصر می دونی . ببخشید پسرم فقط همین........ ...
2 مهر 1392

سالگرد ازدواج

شایان عزیزم امروز١٦ شهریور سالگرد ازدواج من و علیرضاست امسال ششمین سالگرد ازدواجمونه و من و بابا خدا رو شکر می کنیم که هنوز مثل روز اول و شایدم بیشتر همدیگرو دوست داریم و همچنین تو رو که زیباترین و شیرین ترین اتفاق این ازدواجی ...
16 شهريور 1392

فتتگر

یه روز تو خیابون راه می رفتیم تو گفتی سارا فتتگر و ببین. من گفتم شایان چی می گی ؟ تو گفتی اوناهاش ببین بعد من یه آقای رفتگرو دیدم داره جارو می کنه گفتم شایان اون رفتگره نه فتتگر گفتی آخه من بلد نیستم و من شرمنده شدم یه روز علیرضا که از اداره اومد خونه دم در منو بوس کرد تو مارا نگاه کردی به من گفتی شوهرته ؟؟؟؟؟ به علیرضا گفتی زنته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ باهوششششش تو ماشین معمولاً با خودت حرف می زنی . اون روز داشتی میگفتی سارا یادت نباشه ( یادت نره ) برام پیتزا و نوشابه بخری.  دیشب برای خودت نقاشی می کشیدی. رو یه صفحه همش خطهای صاف می کشیدی و هر خط هم یه نفری بود. یهو گفتی: اینم آقای موسبی, اینم خانوم موسبی, اینم بچه موسبی ( موسو...
10 شهريور 1392

محرم

پسری بازم معذرت می خوام که اینقدر مطالب پراکندست محرم پارسال علیرضا برات لباس حضرت علی اصغر برات خرید. انشا الله خدا نگهدارت باشه و همیشه دوستدار اهل بیت باشی ...
30 مرداد 1392

مسافرت

عزيز دلم وقتي يك سالت بود با دوست عليرضا اصفهان و شيراز رفتيم و اين اولين سفر تو بود البته در كنار جذابيتهاش خيلي سخت گذشت. حدود 4 ماه بعدش هم با قطار رفتيم مشهد ( با خاله بهاره و عمو علي) كه خوش گذشت. سال بعدش حدود دو سالگي تو با دوستاي دوران ليسانس من و شوهرا و بچه هاشون رفتيم شمال( متل قو) كه خيلي خيلي بهمون خوش گذشت و عالي بود و تو هنوز خاطراتش تو ذهنته اينم چند تا عكس از مسافرتها: نيكان دوست و برادر عزيزت( پسر خاله سارا) ويلاي خاله سارا اينا كنار دريا يه روز همگي رفتيم پارك و شماها حسابي بازي كردين از مشهد يه دونه ازين كلاه ها خريديم. اينم يخچال هتل كه روز آخر تبديل به فريزش كردي و همه خوراكي هامون يخ ز...
29 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهترین من می باشد