بدون عنوان
نازنین من اینقدر این روزا با مزه شدی که نگو: اون روز دارم برات قصه زرافه رو میگم که برگ می خوره. تو میگی ماهم برگ میخوریم. برگ نارینجی . میگی چرا و اصرار داری رو حرفت . بعد منو می بری تو آشپزخونه در یخچالو باز کنم می گی ببین و برگه زرد آلو رو نشونم میدی با هوش ,با مزه, نمک وقتی می خوای بخوابی باید قصه برات گفت. بعد از کلی قصه گفتن می گم شایان خوابم می یاد. خسته ام. تو هم دیگه هیچی نمیگی و خودت آروم بر خودت قصه میگی.(گویا اینو از بابات به ارث بردی) خودجوش داری انگلیسی یاد میگیری ...
نویسنده :
مامان سارا
11:12