بدون عنوان
خدایا هرگز نگویمت که دستم را بگیر ، عمریست گرفته ای،
رهایم مکن....
امشب شب قدره ولي به لطف شايان عزيز از دعاي جوشن كبير و ... خبري نيست. منم اينقدر خسته ام كه نمي تونم بعد از خوابيدنش(12:30) بلند شم و دعا رو بخونم چون صبحم بايد 7 از خواب بيدار شم.
خلاصه اينكه خدا خودش منو ببخشه
جديداً خيلي داستان سرهم مي كني. ديشب ميگي شير سرد مي خوام . من ميگم دلت درد ميگيره.
صداتو نازك مي كني ميگي آقاي دكتر گفت: شااااااااااايااااااااااااااان يه مامان سارا بگو بهت شير سررررررررد بده، داغش نكنه.( كاش ميشد لحنتم ضبط كردو اينجا گذاشت ماه من)
تا ماداريم سريال ميبينيم هم ميري تلويزيونو خاموش مي كني بعد مي گي: كارگر گفت: بچچچچچچچچچه تيليويزيونو خاموووووووووش كن خراااااااااااااب ميشه.
ميگي من ني ني كوچولو نيستم . تارزانم . آره با اون بازوهاي توپولت تو كه خيلي تارزاني
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی