بدون عنوان
پسرم اين چند روز به دليل بيماري عمو مصطفي باباي دانيال اصلاً حوصله نداشتم براي وبلاگت بنويسم. ولي خدا رو شكر يه معجزه شد و الان حالشون خوبه خوبه.
از بامزگيهات هرچي بنويسم بازم چيزي هست كه يادم بره:
فدق(فقط)و قبلاً دو تا كلمه اي كه اين روزا خيلي استفاده مي كني
ديروز كه از اداره اودم خونه دو تا كار بامزه كردي اول اينكه يه ماشين شارژي داري كه زيرش 8 تا باطري مي خوره. برگردونديش گفتي سارا اين كباب پز پلينه بيا برا كباب درست كنم.
بعدم برام تعريف كردي كه نيكان مريضه و كلي داستان ساختيو و گفتي تو دهن نيكان آفتاب زده
جاي دستمال كاغذي آشپزخونه رو يهو محكم زدي تو سر عليرضا. كلي دعوات كرديم . گفتيم چرا اين كارو كردي ؟؟؟؟؟گفتي يه مگس رو سرت بود خواستم اونو بكشم
با سارينا اينا رفته بوديم بيرون سارينا از خودش صدا در مي آورد. خاله مريم گفت شايان اين چي ميگه؟ گفتي به انگليسي ميگه از ماشين بريم بيرون