شايان دادورشايان دادور، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

بهترین من

مهربون

اين روزا آلودگي هوا خيلي زياد شده( در حد هشدار) و بالطبع سردرد و ... . ديروز كه از سر كار اومدم حالم خيلي بد بود و روي كاناپه دراز كشيدم. خيلي ناراحت شدي و سريع رفتي برام آب آوردي( البته نصفشو تو راه خوردي و نصفشم ريختي ) بعد رفتي متكاي مورد علاقتو و  پلنگ صورتي تو آوردي مي گي بيا اينا رو بغل كن خوابت ببره. بعدم يه دستمال آوردي صورتمو پاك مي كني... چه كنم گل من با اينهمه محبت ...
6 آذر 1392

این روزهاي پاييزي

پسرم فصل پاييز فصل مورد علاقه منو باباته. به نظر من پاييز فصل زندگيه. بيرون رفتن و قدم زدن تو اين فصل روح منو تازه مي كنه. همه غم و غصه هام تو اين فصل از يادم مي ره. هر چي از اين فصل قشنگ بنويسم كمه. البته نا گفته نمونه كه تو اين فصل قشنگ تو بد قلقي هايي داري . اين روزا خيلي لجبازي ميكني نمي دونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خدا رو شكر كه صحيح و سالم و سرحالي. هميشه خوب باش نفس " نصفه شب از خواب بلند شدي مي گي : پريسا كه با دايي رفت شمال برا من حلزون نياورد!!!!!!!!!!!!! " ...
4 آذر 1392

من شرور!!!!!!!!!

  اين كارتون من شرور چند وقتيه كه عضو ثابت خونه ما شده و به طور متوسط روزي 5 بار رو حتماً مي بيني. همشو حفظي و هر بار مثل دفعه اولي كه ديدي برات جذابه و ما هم بايد براي قسمتهاي خنده دارش از خنده باهات ريسه بريم. خودت اون آقاي گورو هستي . منم خانم لوسي و باباتم آقاي الماچو ...
27 آبان 1392

تولد ستایش

  ٨ آبان ٨٨ تولد ستایش دختر خاله زهرا دوست منه. امسال تولدش دعوت بودیم و حسابی خوش گذشت. عزیزم تولدت مبارک ...
20 آبان 1392

شادی های بی دلیل

توی این روزای شلوغ و پر دغدغه و اینهمه درگیری های ذهنی گاهی یه شاخه گل از سوی همسر و یا اصرار شایان برای خرید کیک و گرفتن تولد بی بهانه می تونه روح آدمو تازه کنه و باعث خوشحالی بشه...   ...
19 آبان 1392

تولد دو سالگی

   پسرم تولد دوسالگیت هم به خوبی و خوشی برگزار شد. یه تولد خونه مامان بزرگات و یه تولدم تو خونه خوذمون گرفتیم. دوستامون سورپرایزمون کردن. کادو هات هم همه قشنگ و عالی بودن . نمی نویسم هرکی چی آورد. چون مهم اینه که همه به یادت بودن. همین. انشاالله ١٢٠ ساله بشی و عمر باعزت کنی   البته اینو بگم که تولدت یک ماه ادامه داشت.... یه تولدم با ملیکا و رعنا و ... گرفتیم. خاله بهاره هم برات تولد گرفت   ...
19 آبان 1392

حياط خانه ما

  از موقعی که ما ازدواج کردیم تو این خونه هستیم . اینجا خونه خاله منه و ما ممنونشون هستیم برای این لطفی که به ما کردن. حیاط خونمون خیلی خیلی قشنگه و همسایمون حسابی بهش می رسه. دیدم حیفه که یه عکس ازش نذارم اینجا ...
19 آبان 1392

خوشمزه پسر

خوشگمگم(خوشمزه به زبون خودت)اینقدر جدیداً با مزه حرف می زنی که نگو. دیشب شامت تموم شد گفتی: الهی شکر خدا به من نان داد . فحش دادن که حسابی به راه: میگی ای پدر س گ ز ه ر م ا ری      اخ م خ . زمانایی که خالت برای رانندگی تمرین می کنه خیلی با مزه راهنماییش می کنی و از دست ماشینایی که هی براش بوق می زنن عصبانی می شی و فحش می دی عزیز دل مایی نفس راستی چند تا کلمه رو انگلیسیش رو بلدی: سیب, پرتقال, کتاب, آب, شیر, ماشین لباسشویی, سلام بهت می گم شایان من تو و علیرضا رو خیلی دوست دارم. می گی: ماهم تو رو خیلی دوست داریم ...
7 آبان 1392

یه اتفاق بد

عزیز دلم دیشب داشتی می دویدی یهو پات به قالیچه گیر کرد و با صورت افتادی زمین. یه لحظه مردم. وقتی بلدت کردیم کل لبات پر از خون بود. خدا رو شکر دندونات چیزی نشد ولی لبت حسابی زخم و کبود شده الهی من بمیرم عشق من. خدایا خودت پشت و پناه پسرمون باش.آمین ...
29 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهترین من می باشد